ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترلان ملك جاني

خونه دوستم روژان

اینجا زلزله 8 ریشتری نیامده ، اینجا اتاق دوستمه ... فک کنم اول دی بود که رفتیم خونشون .. وارد شدم دیدم 5-6 تا بچه دارن دنبال هم می دوند.. با اون وایت برد حدود 1 ساعتی مشغول نناشی بودم ... و کاری به کار بقیه هم نداشتم ... شام هم اینقدر سرم گرم بود ، آهنگ هم بلند بود ... هیجان زده شده بودم تندتند خوردم اینهم عکس آخر شبه ، همه غش کرده بودن ... ولی خیلی خوش گذشت ... ...
19 دی 1390

خونه دوستم روژان

اینجا زلزله 8 ریشتری نیامده ، اینجا اتاق دوستمه ... فک کنم اول دی بود که رفتیم خونشون .. وارد شدم دیدم 5-6 تا بچه دارن دنبال هم می دوند.. با اون وایت برد حدود 1 ساعتی مشغول نناشی بودم ... و کاری به کار بقیه هم نداشتم ... شام هم اینقدر سرم گرم بود ، آهنگ هم بلند بود ... هیجان زده شده بودم تندتند خوردم اینهم عکس آخر شبه ، همه غش کرده بودن ... ولی خیلی خوش گذشت ... ...
19 دی 1390

یلدا مبارک

  مامانم می گه شب یلدا یعنی تولد بابایی.. چهارشنبه بود ، اینم یعنی اینکه عزیز نمی آد و من خونه مامان نوشین بودم تا مامانم از سر کار بیاد اینجا. البته بگذریم ازاینکه خانم رفت آرایشگاه و ٨ آمد! ولی خوب خیالش راحت بود که من با کیانا جون سرم گرمه ... مامان نوشین همه چیزو حاضر کرده بود ، خاله و صدف هم آمده بودن... مامان وبابا برا من و کیانا توتک خریدن چون مامانم خیلی معتقده که واسه هر مناسب یه چیز کوچولو بخره ... بعد از شام هم دایی اسیل ( اسی) و خاله سودی و کامی آمدن ... با بساط کیک تولد و از این چیزا .... دوست داشتم یلدارو... مزه انار و طعم هندوانه داشت ... شبیه کادو گرفتن و دور هم جمع شدن بود .. حسابی خوش گذشت و شب هم برگشتیم خون...
18 دی 1390

یلدا مبارک

مامانم می گه شب یلدا یعنی تولد بابایی.. چهارشنبه بود ، اینم یعنی اینکه عزیز نمی آد و من خونه مامان نوشین بودم تا مامانم از سر کار بیاد اینجا. البته بگذریم ازاینکه خانم رفت آرایشگاه و ٨ آمد! ولی خوب خیالش راحت بود که من با کیانا جون سرم گرمه ... مامان نوشین همه چیزو حاضر کرده بود ، خاله و صدف هم آمده بودن... مامان وبابا برا من و کیانا توتک خریدن چون مامانم خیلی معتقده که واسه هر مناسب یه چیز کوچولو بخره ... بعد از شام هم دایی اسیل ( اسی) و خاله سودی و کامی آمدن ... با بساط کیک تولد و از این چیزا .... دوست داشتم یلدارو... مزه انار و طعم هندوانه داشت ... شبیه کادو گرفتن و دور هم جمع شدن بود .. حسابی خوش گذشت و شب هم برگشتیم خونمو...
18 دی 1390

یلدا مبارک

مامانم می گه شب یلدا یعنی تولد بابایی.. چهارشنبه بود ، اینم یعنی اینکه عزیز نمی آد و من خونه مامان نوشین بودم تا مامانم از سر کار بیاد اینجا. البته بگذریم ازاینکه خانم رفت آرایشگاه و ٨ آمد! ولی خوب خیالش راحت بود که من با کیانا جون سرم گرمه ... مامان نوشین همه چیزو حاضر کرده بود ، خاله و صدف هم آمده بودن... مامان وبابا برا من و کیانا توتک خریدن چون مامانم خیلی معتقده که واسه هر مناسب یه چیز کوچولو بخره ... بعد از شام هم دایی اسیل ( اسی) و خاله سودی و کامی آمدن ... با بساط کیک تولد و از این چیزا .... دوست داشتم یلدارو... مزه انار و طعم هندوانه داشت ... شبیه کادو گرفتن و دور هم جمع شدن بود .. حسابی خوش گذشت و شب هم برگشتیم خونمو...
18 دی 1390